(2307)این همه غمها که اندر سینههاست |
|
از بخار و گرد باد و بود ماست |
(2308)این غمان بیخ کن چون داس ماست |
|
این چنین شد وآن چنان وسواس ماست |
(2309)دان که هر رنجی، ز مردن پارهای است |
|
جزء مرگ از خود بران، گر چارهای است |
(2310)چون ز جزء مرگ نتوانی گریخت |
|
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت |
(2311)جزء مرگ ار گشت شیرین مر تو را |
|
دان که شیرین میکند کل را خدا |
(2312)دردها از مرگ میآید رسول |
|
از رسولش رو مگردان ای فضول |
(2313)هر که شیرین میزید، او تلخ مرد |
|
هر که او تن را پرستد جان نبرد |
(2314)گوسفندان را ز صحرا میکَشند |
|
آن که فربهتر مر آن را میکُشند |
بخار و گرد: مجازا، آثار و لوازم، علائم. بمناسبت آن که بخار از لوازم و نشانههاى حرارت، و گرد نتیجه و علامت بر خاستن باد است.
باد و بود: غرور و خود بینى، تکبر و هستى (بمعنى خود پرستى)
غمان بیخ کن:اندوههای بنیان برافکن.
جزء مرگ از خود بران: یعنی غم ها را از خود دور کن، نگذار که غم به تدریج تو را نابود کند.
جزء مرگ ار گشت شیرین مر تو را: یعنی اگر غم ها را آسان بگیری، وبرای امور دنیا غم نخوری، مردن را هم آسان خواهی یافت زیرا مرگ را رهایی روح از قفس تن خواهی دید.
رسول: یعنی پیام آور.
هر که شیرین میزید، او تلخ مرد: یعنی توجه به زندگی مادی باعث می شود که روح بمیرد.
هر که او تن را پرستد جان نبرد: یعنی انسان تن پرور جانش را نمی تواند از علائق مادی رها کند.
( 2307) این همه غم و درد که در سینه ماها است گردبادهایى است که از هستى ما بوجود آمده.( 2308) این غمهاى بنیان کن چون داسیست که عمر ما را درو مىکند و این همه چنین شد و چنان شد وسواسیست که بما عارض شده.( 2309) هر رنج و دردى پاره و قسمتى از مرگ است اگر مىتوانى این قسمت کوچک از مرگ را از خود دور کن.( 2310) اگر دیدى که نمىتوانى از خود دور کنى بدان کل او هم که خود مرگ است بسراغ تو خواهد آمد.( 2311) اگر جزو مرگ بر تو شیرین و گوارا باشد بدان که خداوند کل او را هم بتو شیرین خواهد کرد.( 2312) درد و رنج رسول و فرستاده مرگند پس از فرستاده او رومگردان بلکه استقبال کن.( 2313) هر کس بىدرد و رنج و شیرین زندگى کرد بتلخى خواهد مرد و کسى که تن خود را پرستید جان نصیب او نخواهد بود. ( 2314) گوسفندهایى را که از صحرا بکشتارگاه مىبرند آن را که فربه تر است مىکشند.
این همه غم و اندوه که به سبب مسائل معیشتی زندگی بر سینهْ ما سنگینی میکند، برای چیست؟ آیا برای منیّتها و خودبینیهای ما نیست؟ چرا انسان باید از نداریها غمگین بشود؟ آیا این غصهها دلیل وابستگی و علایق ما به امور این جهانی نیست؟ این اندوههای بنیان برافکن، همانند داس ریشهْ ما را قطع میکند و ما به خود آن چنان مشغولیم که همواره میگوییم: اگر اینچنین و آنچنان میکردیم نتیجه چیزی دیگر بود. غم جزئی از مرگ است و به تعبیر دیگر غم و اندوه، مرگ تدریجی است. نگذار که غم به تدریج تو را نابود کند. اگر غم و غصهها را آسان بگیری و برای امور این دنیا غم نخوری مردن را هم آسان خواهی یافت، زیرا مرگ را رهایی روح از قفس تن، خواهی دید. توجه به حیات مادی باعث میشود که روح بمیرد. انسانِ تنپرور نمیتواند جانش را از علایق مادی رها کند.
بنابراین دلنبستن به دنیا، رهایی از وابستگیها، برای مادیات زندگی غصه نخوردن، توجه به مرگ، علایق امور مادی را میکاهد. تحمل در برابر سختیها را میافزاید. کششهای مادی ریشهْ تمام نارضایتیهاست. مولانا «یکى از اصحاب را غمناک دید، فرمود همه دل تنگى از دل نهادگى برین عالم است هر دمى که آزاد باشى ازین جهان و خود را غریب دانى و در هر رنگ که بنگرى و هر مزه که بچشى دانى که به آن نمانى و جایى دیگر روى، هیچ دل تنگ نباشى.»[1]
نتیجهى اخلاقى این بحث که مولانا بدان نظر دارد این است که رنجهاى سهل و سبک را تحمل باید کرد تا بدین وسیله رنجهاى سخت و گران تحمل پذیر شود، اینگونه تمرین و ممارست کارى خردمندانه است براى آن که تحمل دردهاى خوار مایهى چندان دشوار نیست و همه کس بر تحمل آنها قادر است و هر گاه این روش را معمول دارند تا طبع بدان خوگر شود مقاومت در برابر دردهاى صعب و کلان به آسانى ممکن مىگردد و بر خلاف این، هر گاه که در رنج اندک، جزع و بىتابى پیش آورند بىهیچ شک در موقع حدوث شدائد، خود را مىبازند و راه چاره جویى را گم مىکنند. مضمون بیت (2312) را با تمثیلى بدیع و نو آیین درین ابیات بیان کرده است:
یکى همیشه همىگفت راز با خانه مشو خراب بناگه مرا بکن اخبار
شبى بناگه خانه برو فرود آمد چه گفت کجا شد وصیت بسیار
نگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادن که چاره سازم من با عیال خود بفرار
خبر نکردى اى خانه کو حق صحبت فرو فتادى و کشتى مرا بزارى زار
جواب گفت مر او را فصیح آن خانه که چند چند خبر کردمت بلیل و نهار
بدان طرف که دهان را گشادمى بشکاف که قوتم برسیدست، وقت شد، هش دار
همىزدى بدهانم ز حرص مستى گل شکافهاى همه بستى سراسر دیوار
ز هر کجا که گشادم دهان، فرو بستى نهشتیم که بگویم، چه گویم اى معمار
بدان که خانه تن تست و رنجها چو شکاف شکاف رنج بدارو گرفتى اى بیمار
دیوان، ب 11977 ببعد
هر دردى و المى از اختلال نظام عضو یا تمام بدن حکایت مىکند و بدین جهت رسول مرگ است زیرا آن چه خلل مىپذیرد در معرض فنا و زوال قرار دارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |